خاطره ...


عشـــــــــــــــق واقعـــــــــــــی

عادت کردیم که بعد از هر گذشتنی دلمون میخواد بگیم 

(( چه زود گذشت انگار

 همین دیروز بود .. ))

واقعا چه زود گذشت انگار همین دیروز بود ...

انگار همین دیروز بود که با یه تیکه کاغذ یه موشک درست میکردیم و ساعتها باهاش بازی میکردیم ، انگار همین دیروز بود که عروسکامون و ور میداشتیم و یه گوشه مینشستیم و دنیای بزرگ و پر دغدغه رو واسه خودمون شبیه سازی میکردیم ..

هه ... انگار همین دیروز بود که با مداد رنگیامون هر چی که دوست داشتیم و با رنگای شاد پر رنگ میکشیدیم ...دلامون مثل آینه صاف بود و فقط قشنگیارو میدیدیم ... تنها دغدغمون این بود که یه ساعت بیشتر تو پارک بازی کنیم ...

غرور و خودخواهی واسمون معنی نداشت که بخوایم بخشش و مهربونی رو فراموش کنیم  ...

انگار همین دیروز بود ...

قلک سفالیمون و با صبر و حوصله سکه سکه پر میکردیم به امید اینکه مامان یه روز اجازه بده تا بشکنیش و با پولاش اون  عروسک مو طلاییه که اون روز پشت ویترین دیدی و بخری ...

آرزوی بزرگتر شدن خوب نبود ...

رنگ همه چیز عوض شد ....

راستی چند سال گذشت ؟؟!!! مگه واقعا همین دیروز نبود ...؟؟!!

 سخت یا راحت ، خوش یا ناخوش ... گذشت ...

گذشت و همش تو یه واژه ی (( خاطره )) خلاصه شد .... 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:14 توسط بهزاد| |


Power By: LoxBlog.Com